شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (1)
هر نوشته ای نویسنده ای دارد. هر نویسنده ای حق دارد اسمش را پای مطلبش ببیند. نوشته هایی که در این صفحه می خوانید، Status های کپی پیست شده ای است که در شبکه های اجتماعی دست به دست چرخیده و صاحبش را گم کرده. اگر «شما» نویسنده این آثار هستید، لطفا عصبانی نشوید. لبخند بزنید و به خواننده هایی فکر کنید که با خواندن نوشته هایتان لبخند می زنند و در دل تحسین تان می کنند.
1- با جیب خالی فقط می شه فکر و خیال کرد
2- کاش علاوه بر بله برون، یه مراسم «نخیر برید گم شید بیرون» هم داشتیم
3- پراید زدن با هفت تا ایربگ، خب آخه پراید با اون وزنش هفت تا ایربگش باز شه که بالون می شه می ره هوا!
4- ملت به در می گن که دیوار بفهمه، ما به در می گیم خود در هم متوجه نمی شه متاسفانه
5- من نه خر درون دارم که احساساتی شه، نه سگ درون که پاچه بگیره. من فقط یه خرس درون دارم که یا خوابش میاد یا گشنشه
6- آقا یه سوال فنی دارم. کیا تا حالا خواستگار دیدن؟ از فاصله 10 متری و پشت شیشه هم قبوله
7- درسته که من در نگاه اول جذاب نیستم ولی یه جایی بین نگاه چهل و سوم تا شصت و هفتم جذابم فقط متاسفانه کسی اینقدر نگاه نمی کنه
8- طرف می خواسته شیشه نوشابه رو بذاره توی یخچال جا نمی شده
یه کم از نوشابه خورده دوباره امتحان کرده شاید جا بشه
9- قبلا به گربه ها پخ می کردیم سه متر رو هوا بودن، حالا از کنارمون رد می شن یه نگاه معنادار چند ثانیه ای هم می کنن. کم مونده به نشانه افسوس سرم تکون بدن.
10- آخرین جملات یک سوسک هنگام کشته شدنش توسط یک مرد: بکش... آررره بیا منو بکش، تو حسودیت می شه از اینکه زنت از من می ترسه ولی از تو نمی ترسه.
11- مورد داشتیم پسره با آرایش رفته بیرون خواهرش غیرتی شده، زدتش
12- تو اخبار می گفت، از هر پنج نفر یک نفر از اسهال رنج می برد
این یعنی اون چهارتای دیگه لذت می برن؟
13- پسر داییم توی کل عمرش تنها دو سه تا شعر خونده اونم توی دوران دبیرستانش برای گرفتن نمره. بعد امروز بعد از درگذشت سیمین بهبهانی توی فیس بوکش نوشته بود: آه ای نیمای غزل مان کجا رفتی به این زودی، بی تو چه باید کرد با این همه دوری با ضمیمه آهنگ چرا رفتی چرا رفتی چرا من بی قرارم! خلاصه این روزها از این پسر دایی های ما زیاد پیدا می شن
14- آقا پولدار که باشی
کچلیت شیک و قشنگه
شیکم گندت مردونس
چاقیت بانمکه
تیکه های بی مزه ت هم به دل می شینه
15- دخترا بعد از خرید:
عزیزم این مانتو چند؟
650 هزار تومان
اوووووووه چه ارزون
پسرا بعد از خرید:
داداش این زیرشلواری چند؟
سه هزار تومان
خاک تو سرت
یارو قیافتو دیده فهمیده اشکولی
16- امروز دختر همسایمون ازم پرسید گوشیتو بالاخره فارسی کردی یا نه؟
منم گفتم نه نبردم هنوز چون باید Root بشه
یهو کاملا جدی گفت: خب بده یکی ببره که روش بشه!
دوستان، کیا میان خودکشی؟
17- مشکل خانم ها از اونجا آغاز می شه که لاک جدیده رو می زنن
حالا باید براش شلوار و پیرهن و کفش و کیف و مانتو و روسری جور کنن
18- زن ها گاهی اوقات چیزی نمی گویند
کفگیر پرت می کنند
19- کم کم داریم به یوم القاطی نزدیک می شیم، یعنی روزهایی که کولر رو روشن می کنی یخ می زنی، خاموش می کنی آبپز می شی
20- سر زده رفتیم خونه یکی از آشناها، بچه شون گفت عمو ما می دونستیم شما میاین خونمون. گفتم از کجا؟ گفت مامانم چایی آورد تفاله چایی اومده بود رو استکان بابام. بابام گفت الان یه خری میاد اینجا!
21- روغن پالم اولش که لو رفت روغن صنعتی لاستیک سازی بود، بعد شد خوراکی مضر، حالام شده خوراکی. چند وقت دیگه بابت ریختنش تو شیر جایزه هم می خوان
22- به یکی می گن تنبلی مادر همه بدبختیاس؛ طرف می گه ولی مادر احترامش واجبه
23- تو امتحان شهری، سرهنگه به طرف می گه روشن کن برو عقب. طرف ماشینو روشن می کنه می ره صندلی عقب می شینه
24- موقع استفاده از خودپرداز بعضیا یه جوری بهت زل می زنن که مجبور می شی به جای پنج تومن، 20 تومن بگیری که آبروت نره
25- هر زنی برای شناخت مردان کافیست یکی از آنها را خوب بشناسد ولی یک مرد حتی اگر با تمام زن ها آشنا باشد، یکی از آنها را هم خوب نمی شناسد.
26- نام شوهر در زمان های مختلف
زمان آشنایی: مرد رویاهام
زمان نامزدی: عشقم
زمان ازدواج: هم نفسم
بعد از یک ماه: جان دلم
بعد از دو ماه: سایه سرم
بعد از سه ماه: شوهرم
بعد از یک سال: آقا بالاسر
بعد از دو سال: بخور و بخواب
بعد از سه سال: نره غول
بعد از چهار سال: لندهور
پنج سال بعد: مفت خور نمک نشناس
10 سال بعد: خبر مرگت ایشالله
27- اومدم خودکشی کنم همینجوری رفتم وسط اتوبان
آقا ماشینا منو دریبل می زدن و رد می شدن
یکیشون برگشت گفت مرتیکه مگه قیمت دلار دستت نیست، لوازم یدکی گرون شده!
هیچی دیگه، دپرس شدم برگشتم خونه
28- یه بار هم رفتم دست کشیدم رو آفتابه، ازش یه غول اومد بیرون...
بهم گفت: آرزو کن
گفتم: یه خونه می خوام
گفت: خب من اگه خونه داشتم تو آفتابه می خوابیدم؟
خیلی منطقی بود لامصب
29- دستفروشه تو میدان کتاب «چگونه ثروتمند شوید» رو می فروخت؛ بهش گفتم چرا خودت این کتاب رو نخوندی؟
گفت برو داداش مشتری نیستی چرت نگو
30- قضیه فانتزی و افق رو واسه بابام تعریف کردم
حالا هر وقت ازش پول می خوام
میره تو افق محو می شه